#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_62


-برو بمیر.

شایان با آرامش دست شادان را کشید و گفت:

-بشین.

و او را کنار خود نشاند.

-می خوای بریم مسافرت؟

شادان سرش را بالا انداخت.

-بریم خرید؟

باز کار قبلش را تکرار کرد.

-پس چی کار کنیم؟

-نمی دونم!

-یه فکر خوب دارم. تا چند روز دیگه دانشگاهت باز میشه. تا قبل از اون می ریم تهران را می گردیم.

-چقدر؟

-چی چقدر؟


romangram.com | @romangram_com