#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_32
- خب با تاکسی بیا.
- باشه پس اگه خواستم، بیام بهت زنگ می زنم ازت آدرس می گیرم.
- پس خداحافظ عزیزم. چون دیگه هر کسی می خواد بره خونه ی خودشون. دیگه فعلا همو نمی بینیم.
- باشه خدا حافظ.
همه با هم خداحافظی کردند و در لحظه ی آخر ماهان شماره ی خود را به ماهان داد و گفت:
- اگه زنگ بزنی، خوشحال می شوم.
همه همانطور که موقع آمدن سوار شده بودند، سوار شدند به جز شادان و نگاه که جاهایشان تغییر کرد.
***
امروز پس از ماه ها تلاش، نتیجه اش را می دید. روزی که تمام تلاش هایش یا به ثمر می رسید یا از بین می رفت. امروز، روز اعلام نتایج کنکور یود. خودش که زیاد استرس نداشت؛ ولی شایان هیجان داشت. هیجان شایان باعث شده بود، سر شوق بیاید و برای اعلام نتایج و باز شدن سایت سنجش لحظه شماری کند. پس از دقایقی طولانی، به دلیل کاهش سرعت اینترنت، سایت بارگزاری شد. شایان روی اعلام نتایج کنکور سراسری سال ... کلیک کرد.
هر دو پای لپ تاپ شایان، نشسته بودند. برای همین شایان با لپ تاپ کار می کرد. شماره ی شناسه و بقیه ی مشخصات را وارد کرد و روی دگمه ی نهایی کلیک کرد.
پس از دقایقی طاقت فرسا،بالاخره کارنامه ی شادان سپهریان فرزند شهاب به شماره ی شناسنامه ی ... روی صفحه به نمایش درآمد. شایان سریعا به پائین ترین قسمت صفحه، که رتبه ی کل با سهمیه و بی سهمیه در کشور را نشان می داد، رفت. با صدای داد مانندی خطاب به شادان گفت:
- ایــــــــــــــــول؛ 623. وای شادان ....
و همینطور ادامه داد. شادان با خونسردی تمام لپ تاپ را به سمت خود چرخاند و از اول صفحه شروع به خواندن کرد. پس از حدود بیست دقیقه که هم شایان آرام شده بود و هم شادان خواندن را تمام کرده بود؛ تازه هر دو یکدیگر را در آغوش گرفتند. شادان رو به شایان گفت:
romangram.com | @romangram_com