#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_144


در چشمان هر کدام حرفی نهفته بود.

راز های نهفته در چشمانشان را دیگری نمی توانست بخواند.

راز بود.

پس از خواندن شرح پرونده وکیل شادان بلند شد و سوال هایی از نارسان پرسید.

پس از سوال ها پیمان از قاضی خواست تا شاهدین به جایگاه مخصوص بیایند.

بعد از شهادت شهود پیمان فایل صوتی را که از شایان و مدارکی که از پزشک قانونی و بیمارستان گرفته بود را به قاضی نشان داد.

قاضی بعد از شنیدن و خواندن مدارک رو به نارسان گفت:

-دفاعی نداری؟

نارسان که خودش وکیل نگرفته بود و الآن در هچل افتاده بود، نگاهی به قاضی انداخت و گفت:

-جناب قاضی می تونم تقاضای مهلت بکنم تا جلسه ی بعد با وکیلم بیام.

پیمان از جا بلند شد و رو به قاضی گفت:

-جناب قاضی اعتراض دارم. شاید متهم بخواد مدارک را از بین ببره یا شهود را بترسونه. خواهش می کنم همچین اجازه ای را ندین. لطفا همین جلسه حکم را صادر کنین.

قاضی چکشش را بلند کرد و روی میز فرود آورد و بلند گفت:


romangram.com | @romangram_com