#عشق_در_وقت_اضافه_پارت_133

-کار دیگه ای نمی تونم بکنم.

***

-آقای آزموده!

پیمان برگشت.

با دیدن شایان لبخند بزرگی روی لبش نشست.

-به به! جناب سپهریان. پارسال دوست، امسال آشنا! آقا از این ورا.

شایان در حالی که دستش را در دست دراز شده ی پیمان می گذاشت، رو به او گفت:

-پیمان جون! خجالتم نده.

پیمان در حالی که می خندید، گفت:

-چه کاری ازم بر میاد؟

-راستیاتش می خوام از یکی شکایت کنم.

-و حتما منم وکیلت بشم.

-در اصل وکیل خواهرم.

-خواهرت؟

romangram.com | @romangram_com