#عشق_در_قلمرو_من_پارت_91

دوقلوها همیشه از حس هم دیگه با خبرن یا به عبارتی احساساشون شبیه به همه.

مگه ما چند سالمون بود که باید بدون پدر و مادر با این همه مشغله کاری زندگی کنیم ؟

ما فقط بیست سالمون بود و این توقع زیادی بود که دلتنگ یه خانواده نباشیم ؟

ماهم مثل همه آرزو داریم با خانواده و بدون هیچ استرسی زندگی کنیم اما خب قسمت ما این نبود.

-مامان می گفت دلم برای ناتا...

تا خواستم ادامه بدم شونه های ناتان تکون خورد.

سرش رو بالا اوردم که با صورت غرق در اشکش روبه رو شدم.

هوای دله منم گرفته بود ؛ این دردی نبود که بشه راحت ازش گذشت.

باهم توی بغل هم گریه می کردیم .

نمی دونم کی بود که چشمه ی اشکم خشکید.

سرش رو بلند کردم و اشک هاش رو پاک کردم و گفتم

-من مراقبتم برای همیشه ، نمی ذارم آسیب ببینی ، تو دسته من امانتی و من روی چیز های که دستم امانت باشه حساسم ، نمی ذارم اون خون آشام های کثافت تورو هم مثل مامان و بابا ازم بگیرن مطمئن باش.

romangram.com | @romangram_com