#عشق_در_قلمرو_من_پارت_88


به پدرم با اون هیبت فوق العاده اش و مادرم با اون بدن ظریفش.

چقدر دلم براشون تنگ می شد.

چشم ازشون گرفتم .

چون اگر چند ثانیه بیشتر نگاه می کردم دل کندن ازشون سخت می شد.

به سمته جاسپر رفتم و کنارش ایستادم.

دستم و گرفت و با پلک بعدیم توی اتاق بودیم.

برگشتم سمت جاسپر و بغلش کردم و گونش رو بوسیدم.

آروم گفتم

-ممنون داداشی ، تو بهترین داداش دنیایی جاسپر.

جاسپر لبخندی زد و گفت

-قابل خواهر کوچولوم رو نداشت.


romangram.com | @romangram_com