#عشق_در_قلمرو_من_پارت_48
وریا که سرش توی برگه ای بود بلند شد و سمت ما اومد. با تعجب رو به من گفت
-رئیس اتفاقی افتاده که اومدید دیدن من ؟
سرم رو تکون دادم و گفتم
-دیشب در حال جنگ با چند تا خون آشام زخمی شدم.
با ترس جلو اومد و گفت
-روی تخت بشینید تا ببینم اوضاع چطوره ؟
نشستم و دکمه یقعه اسکیم رو باز کردم.
دکمه ها از گردن تا شونه ام بودن.
جای زخمم رو از پیرهنم بیرون اوردم که هردو با تعجب نگاه کردن.
وریا جلو اومد و کتفم رو معاینه کرد.
دردم بیشتر شده بود و این نشونه ی خوبی نبود.
romangram.com | @romangram_com