#عشق_در_قلمرو_من_پارت_33

-نواز چی شده ؟ چی بلایی سره خودت اوردی ؟

بخاطر ضعف و خونی که از بدنم رفته بود نای صحبت نداشتم.

اما من یه آلفا بودم و غرورم برام خیلی مهمتر از درد بود.

با لحنه سرد و خشکی گفتم

-برای گشت به جنگل رفتم که چهار تا خون آشام دیدم.

اول با چشمای درشت شده به من نگاه کردن و وقتی از شوک بیرون اومدن با داد گفتن

-چهار تا ؟

سری تکون دادم و گفتم

-درسته اما اون ها دوره یه انسان جمع شده بودن و می خواستن بعد از تغزیه اون رو بکشن یا شایدم تبدیل به یکی از خودشون بکنن.

ناتان با دهنی باز از تعجب گفت

-بچه هاهمه جا هستن اونا چه طوری یه انسان رو گرفتن ؟

-درسته ، این موضوع خیلی مشکوکه و فعلا کاریش نمیشه کرد.

romangram.com | @romangram_com