#عشق_در_قلمرو_من_پارت_179

جلوی خونه ی نواز اینا بودیم.

دوباره اشک توی چشم هام جمع شد .

از منی که این همه مغرور بودم این حجم از احساسات تعجب آور بود.

وریا با تعجب به چشم هام نگاه کرد و بعد بدون حرف وار خونه شد.

پشته سرش تا وارد شدم نگاهم به ناتان مادر مرده افتاد.

بیچاره رنگش شبیه دیوار بود.

حقم داشت ‌؛ اونا دوقلو بودن و جلوی چشماش قلش تیکه تیکه شد.

نگاهم به آیینه ی بوفه افتاد.

چشم های سرخم منو رسوا میکرد ولی واسم مهم نبود.

روبه روی نریمان که تلوزیون می دید نشستم و روبهش کامل جدی گفتم

-می خوام مثل شماها بشم.

با تعجب سرش رو بالا اورد و بهم خیره شد.

romangram.com | @romangram_com