#عشق_در_قلمرو_من_پارت_177

-جوک بامزه ای بود آرن.

با خشم غریدم

-اما من جوک نگفتم ، یه حقیقت بود.

نگاهم کرد و گفت

-واقعا میخوای این کارو انجام بدی ‌؟

سرم رو تکون دادم با جدیت تمام به جلو خم شدم و دست هام رو توهم قلاب کردم و گفتم

-تبدیلم کن.

وریا نگاهم کرد و بعد به مبل تکیه داد و گفت

-ما بدون اجازه ی آلفامون این کارو نمی کنیم اما حالا که رئیس نیست باید بریم پیش نریمان بتای گله.

سرم رو تکون دادم و باهم از کلبه اش بیرون زدیم.

سریع شیفت داد و اشاره کرد پشتش بشینم.

وقتی پشتش نشستم خاطراتم دوباره یاد آوری شد.

romangram.com | @romangram_com