#عشق_در_قلمرو_من_پارت_165

دو یا سه نفر دیگه مونده بود .

اون دو نفر فرار کردن و آخری به سمتم حمله کرد.

من بی حال و خونی بهش حمله کردم.

با یه دستش من رو به دیوار کوبید و بعد بالا اورد.

دیگه چشمام به زور باز بود.

روی زمین انداختم و دندوناش رو توی شکمم فرو کرد.

زوزه ای کشیدم و از روی خودم کنار زدمش.

به سختی روی دو زانو نشستم که نگاهم به ناتان و بقیه که با چشمای خیس نگاهم می کردن افتاد.

لبخندی زدم که مامان و بابا جلوی چشمم اومدن.

روبهشون گفتم

-من شرمنده ام که دیگه نیستم از ناتان محافظت کنم.

مامان با مهربونی گفت

romangram.com | @romangram_com