#عشق_در_قلمرو_من_پارت_103

بین درختا راه می رفتم و زیر لب آهنگی با خودم می خوندم.

قدم هام آهسته شد و صدایی من رو به خودش جذب کرد.

-شبا گرگ زیاده میشه ، باید برای شکار بیایم این اطراف.

-اگر گیرشون افتادیم چی ؟؟

-نترس بابا ، این تفنگا نجاتمون میدن.

جلوتر رفتم و پشته درخت قایم شدم تا من رو نبینن.

به تفنگ توی دستش خیره شدم.

اون تفنگ نقره بود و برای کشتن گرگینه ها استفاده میشد.

اما اون ها این نوع رو از کجا اوردن ؟!

شوکه بازهم ایستادم اما اونا حرفه دیگه ای نزدن و رفتن.

به سرعت به سمت خونه دویدم .

باید به همه خبر میدادم ؛ خون آشام ها کافی نبودن ؟ حالا شکارچیا پیداشون شده بود.

romangram.com | @romangram_com