#عشق_چیز_دیگریست__پارت_17
- رها جان مامان پاشو حاضر شو بریم. بیا هواتم یه کم عوض می شه عزیزم. به خدا زشته، خود گیتی یه بار دعوتت کرده، یزدان دوباره زنگ زده . به خدا خوب نیست. هر دفعه ما رفتیم تو نیامدی. هی بهانه آوردیم واسشون. پاشو مادر، پاشو می ریم زود بر می گردیم. خوبه؟
- (با عصبانیت) : مامانه من گفتم نمی یام یعنی نمی یام. حوصلش رو ندارم. سر به سرم نذارین. من که از اولم هم به گیتی جون هم به اون پسره گفتم نمی یام، پس شما برین خوش بگذره.
- آخه واسه چی نمی یای؟ ها؟ تو یه دلیل بگو...
- دلیل بالاتر از اینکه حوصله اون آدما رو ندارم؟ بابا من ترجیح میدم تو خونه استراحت کنم. بعدم سرم درد می کنه، با سر درد هم می دونی هر جا برم هم خودم کلافه میشم هم دور و بری هامو کلافه می کنم. دیگه کشش نده مامان. می رم بخوابم. خدافظ
- زهرا... زهرا.... اه کجایی؟ (صدای تقه به در) بابا این قرص های من رو چیکار میکنی آخه. من هفته ای چهار بار قرص سردرد می خرم تو هم هفته هی ده بار قرصامو ور میداری. اه. واسه چی حرف نمی زنی؟ برو یه قرص با آب بیار برام، البته بی حرف و چونه.
- تو مطمئنی معتاد قرص نیستی؟ من هر بار که تو رو دیدم دنبال قرص بودی ( با پوزخند): ا راستی تو که بازم نگا نکرده تیر بار حرف خودتو زدی! بابا این برات تجربه شه از دفه بعد هر کی در زد اول یه نگا بنداز کیه بعد تیر بار شروع کن.
- (با عصبانیت و فشار دندونا رو هم) : تو... بازم تو ... تو تو اتاق من چیکار می کنی؟ اصلا وایسا ببینم جنابالی چطوری اومدین تو خونه ما؟ هه نکنه یه کلیدم دادن دستت که هر موقع خواستی بیای مبادا معطل بمونی پشت در. خستم کردی. آخه من چیکار کنم که انقد تو رو نبینم؟ هان؟ اون از بیمارستان که دم به دیقه مثه برج زهر مار جلوم ظاهر میشی اینم از خونه. اه. نمی خوای دست از سرم ور داری؟
- (با خنده) : رها خانوم این که کاری نداره. چارش فقط سه چیزه. اول اینکه مثه یه دختر خوب بیای عملت رو انجام بدی. دوم از این افسردگی و گوشه گیری بیرون بیای. مثه بچگی هات. یادمه اونوقتا خیلی شر و شور بودی. سر امتحانات هم به زور باید نگهت میداشتن خونه درس بخونی. و اما آخر اینکه یه عروسی ما رو مهمون کنی. اونوقت قول میدم دیگه منو نبینی. خوبه؟
- (با عصبانیت) : هه امری؟ فرمایشی؟ تو رو خدا یه وقت رو در وایسی نکنی ها. آخه چرا اذیتم می کنی؟ بابا این زندگی منه. آخه چی به تو می رسه که انقدر اذیتم میکنی. جون رها برو به مامان بگو من نمی تونم کاری کنم. هم خودت خلاص می شی از من و همه بچه بازی هام، هم من از دست تو خلاص می شم.
- چرا اونوقت؟ می دونی من عادت ندارم شکست رو قبول کنم. من انقدر سعی می کنم تا به چیزایی که می خوام برسم. من از مبارزه نمی ترسم. با همه سختی هاش قبول می کنم، می جنگم و پیروز می شم. تحمل یه بچه لوس و بی منطق واسم سخته ولی نه اونقدر که بخوام تسلیم شم. گاهی وقتا دختر خوبی می شی. همیشه هم غیر قابل تحمل نیستی. بخصوص سر کار تو بیمارستان، خوب کلی ازت تعریف کردم حالا بهتره زودتر حاضر شی تا از تعریف هام پشیمون نشدم.
romangram.com | @romangram_com