#عشق_به_شرط_ترس_پارت_96

آرسیما ـ نی نی بابا چطوره ؟

مهستی ـ به بابای جر زنش سلام می رسونه

آرسیما ـ شیطونک حانم داشتیم ؟

مهستی ـ بله که داشتیم همینه که هست میخوای بخواه نمیخوای بازم باید بخوای

با صدای خنده ی بلند آرسیما ... مهستی هم لبانش به خنده باز میشه

آرسیما ـ عاشق این اجبار هستم

مهستی ـ دو سال میگذره

آرسیما ـ آره دوسال از تموم شدن بدبختی هامون میگذره

مهستی ـ و از شروع شدن خوشبختی هامون

آرسیما ـ خوشبختی که من با دنیا عوضش نمیکنم

مهستی ـ آرسیما وقتی برام تعریف کردی که چه کارایی کردم واقعا متعجب شدم چون من هیچی یادم نمیاد

آرسیما ـ برای منم عجیبه که تو چطور این کار ها رو کردی اما هر چی که تو رو وادار به این کار کرد خیلی خوب بود
چون باعث شد همه چیز تموم بشه

مهستی ـ و ما به دور از بدبختی ها

آرسیما ـ نفرین ها


romangram.com | @romangram_com