#عشق_به_شرط_ترس_پارت_61
بعد از پیاده شدنشون ماشین و یه جا پارک می کنم بعد از برداشتن عینک دودیم پیاده میشم سهیل هم همون موقع با ماشین میاد و کنار ماشین من پارک می کنه
از ماشین پیاده میشه
ـ خوش میگذره رئیس جون دوتا دختره خوشگل یکی از اون یکی خوشگل تر توی یه ماشین اونم تنها تنها اه سگ خور تک خوری نداشتیم
به سمتش می رم و یکی میزنم پشت کله اش
ـ زر مفت نزن سهیل از اون موقع که حرکت کردیم این دختره هی ور زد ... هی ور زد فکر من بدبخت و هم نمیکرد آخه این چرا اینقدر وراجه
سهیل ـ اااا چی میگی مهستی که بدبخت ساکته کجا وراجه
ـ کله پوک مهستی رو نمیگم اولا مهستی نه و مهستی خانم بعدشم اون حاتمی رو میگم عجب کنه ای هستش
سهیل ـ بـــــــــــــله مهستی خانـــــــم
ـ سهیل بهتره راه بی افتی و اینقدرم من و حرص ندی وگرنه تمام دق و دلیم و روی سر تو خالی می کنم
سهیل ـ اووووووو چقدرم دلت پره بریم ... بریم که روده کوچیکه رود بزرگه رو یه لقمه کرد
سری از تاسف براش تکون میدم
به سمت رستوران می ریم و وارد میشیم همین که وارد رستوران می شیم چشمم به میزی میخوره که سه تا دختر روش نشستن به دست هم دیگه رو متوجه ما میکنن بدون اینکه محلشون بدم به سمت میز خودمون می رم یه میز شش نفرهکنار حاتمی و مهستی صندلی خالی بود
حاتمی ـ واااای براتون جا گرفتیم جناب رئیس بفرمایید بشینین
و به صندلی کناری خودش اشاره کرد بعد هم رو کرد به مهستی و یه چشم و ابرویی براش اومد
بدون توجه به حف حاتمی به سمت مهستی میم و روی صندلی کنارش می شینم سهیل هم وقتی حرکت منو میبینه به سمت حاتمی میره و روی صنلی میشینه
ناگهان صدای خنده ی اون میزی که سه تا دختر نشسته بودن شنیده میشه
romangram.com | @romangram_com