#عشق_مخفی_پارت_1
ادرینا:
اوووف خدا مردم از گرما ،الهی زلیل شی ستاره مردم
نمیری دختر توی این هوای گرم منو برده بیرون.ستاره بخدا خفت میکنم من دیگه با تو گورستون هم نمیام
ستاره : ببند دو دقیقه فکو عه 1 کیلو تف جمع شده
یکی یکی دختر چخبرته بعدشم بپر پایین تا نفلت نکردم،
ادرینا: خفه باووو،خب بگذریم میبینمت هانی
ستاره: نبینمت گمشو
ادرینا: باباي
***********
از ماشین پیاده شدم و رفتم سمت در خونه در حیاط رو زدم مش باقر(باغبونمون) در رو باز کرد گفتم: به به مشی جون چه خبر اوضاع چطوره بالاخره راضی شد .؟
اخه مش باقر عاشق اشپزمون شدهاونم هی ناز میکنه!
مجال حرف زدن بهش ندادمو گفتم خب مشی جون وقتتو نمیگیرم عزت زیاد
ازت محوطه باغ گذشتم رسیدم به در خونه ،
در رو باز کردم رفتم تو صدای بابا و ی نفر دیگه
داشت میومد در تعجب بودم اخه بابا میثم هیچ وقت دوستاشو خونه نمی اورد
بیخی فکرای درو پیتی دلو زدم به دریا و رفتم تو
دیدم بابا روي مبل نشسته و روش به منه و یک شخص مذكر دیگه که رو مبل نشسته اما پشتش به منه و منو نمیدید .اروم سلام دادم
بابا بلند شد و گفت : به به ادرینا جان خوش اومدی بابا
زیر لب ممنونی گفتم
اه اه مرتیکه سه نقطه.بلد نی سلام کنه
romangram.com | @romangram_com