#اسارت_نگاه_پارت_48
دستش را در کتش فرو برد و از جیب داخلی آن، کارتی بیرون آورد و روی میز گذاشت.
-این کارت ویزیت منه. اگر کاری داشتید شمارهی من روش هست.
-ممنونم!
موبایلم را از جیب شلوارم بیرون آوردم و با شمارهاش که روی کارت ثبت شده بود، تماس گرفتم. صدای لرزش گوشیاش، او را وادار کرد تا دستش را در جیب کتش فرو ببرد و به شمارهی تماس گیرندهی نمایان بر صفحهاش، نگاهی کنجکاوانه بیاندازد.
-اینم شمارهی منه. اگر از دوستتون کمکی بر اومد، حتما با من تماس بگیرید.
-البته!
با لذت باقی چایم را نوشیدم. سوختن درون بدنم از داغی، تضاد دلچسبی با پوست یخزدهام ایجاد کرد. اغراق نکردم اگر بگویم اولینباری بود که از نوشیدن یک فنجان چای، تا این حد غرق لذت میشدم! تمام شدن این نوشیدنی سحرآمیز، مرا به خوردن فنجانی دیگر وسوسه کرد. دروغ نیست اگر بگویم نیمی از لذتش را مدیون خبر امیدوارکنندهای که برای مادرم شنیدم، هستم. سوزش بینیام هشدار عطسهی جدیدم را داد و پس از لحظهای صدای دو عطسهی بی وقفهام، سکوت بین ما را شکست.
-مثل اینکه سردتون شده! بهتره دیگه بریم.
-سردم که نیست اما با رفتن موافقم.
باران قطع شده و جایش را به بادی سوزناک داده بود. در راه بازگشت دیگر هیچ حرفی زده نشد. در سکوتی که تنها صدای زوزهی گرگ مانند باد، آن را میشکست قدم میزدیم. اگر تنها بودم قطعا از پیادهروی در مسیری که هر دو طرفش را تنههای سیاهرنگ درختان برهنهی زمستانی احاطه کرده بودند و باد با این صدای وحشتناک برایم موسیقی مینواخت، تمام وجودم را ترس فرا میگرفت. عجیب است که همراهی همین یک نفر، میتوانست هراس مرا به آرامش مبدل کند!
با توقف ماشین از حالت نیمهبیداری بیرون آمدم و چشمانم را گشودم. باورم نمیشد آن منظرهای که از شیشهی پنجرهی کنارم میبینم، در خانهی عمه باشد!تکیهی سرم را از شیشهی کنارم برداشتم و به سمتش چرخیدم. با نگاهی متعجب به چشمان مثل همیشه آرام او خیره شدم. با لحنی لبریز از ناباوری پرسیدم:
-چطوری آدرس دقیق خونهی عمهی من رو میدونستید؟!
-قبلا چند بار با خانوادهی خاله و مادرم اینجا اومدیم.
دیگر اثری از تعجبم باقی نماند. پس به همین خاطر عمه از تنهایی من در لندن، ابراز نگرانی میکرد و اصرار داشت به این مهمانی بروم! او حتی ماکان و مادرش را به خانهاش هم دعوت کرده بود! به خیالش فقط اقوام دوست او در لندن، میتوانند مرا از تنهاییام بیرون بیاورند.
-که اینطور. خب الان هم میتونید تشریف بیارید.
لبخندی محترمانه زد و با لحن مودبانهی همیشگیاش پاسخ داد:
-نه ممنون، مزاحم نمیشم.
romangram.com | @romangram_com