#اسارت_نگاه_پارت_42

-کجا داریم میریم؟

-یک پارک قدیمی.

-قدیمی؟

-آره. از وقتی بچه بودم هر وقت به رُم میومدیم، حداقل یک‌بار اونجا رفتیم.

-زیاد میاید رُم؟

-آره، مادرم توی لندن حوصله‌ش سر میره. تنهایی هم نمیاد دیدن خواهرش، واسه همین منم باهاش میام.

-پدرتون چرا نمیاد؟

-زیاد نمی‌بینیمش.

-چرا؟!

-چون همیشه سرکاره.

-خب پدر منم اکثرا سرکاره، ولی بقیه‌ی اوقاتش هم کنار مادرمه!

-روش پدرتون خیلی عالیه ولی پدر من اصلا این‌طور نیست. از وقتی بچه بودم تا الان، یادم نمیاد خاطره‌ای خانوادگی باهاش داشته باشم.

-خیلی مسخره‌ست! مگه آدم باید خودشو با کارش خفه کنه؟!

-کاریش نمیشه کرد. با بعضی آدم‌ها فقط میشه کنار اومد.

-اگر من بودم کنار نمیومدم!

-خب بگذریم. خاله‌م می‌گفت شما همکار من هستید. همین‌طوره؟

-من که تازه متخصص پوست شدم.

romangram.com | @romangram_com