#انسانم_آرزوست_پارت_58


_معذرت میخوام!

_لازم نیست معذرت بخوای!ازاین به بعد منو به اسمم صدا کن!باشه؟

_باشه!حالا چرا انقدر عصبانی شدی؟

با حالت خاصی نگاهم میکنه...لبخند معنا داری روی لباشه...سرم رو با خجالت میندازم پایینو سکوت میکنم...

دستش رو دراز میکنه سمتم...خیره میشم به دستای بزرگ و کشیده اش...

_افتخار میدی مهتا؟

لبخند میزنم و دستم رو میذارم توی دستش...برای لحظه ای تضاد رنگ پوست هامون مقابل چشمم زیبا ترین صحنه ی دنیا میشه...ایکاش میتونستم از این صحنه عکس بگیرم...ایکاش...!

گرمای خوشایندی زیر پوستم جریان میگیره....ته دلم قند اب میشه...با لبخند نا خوداگاهی که روی لبام نقش بسته میرم سمت شیب تند تپه و امنیتم رو میسپرم به دستای نیرومند باروو!

_اه باروو....چقدر دیگه مونده!؟من خسته شدم!

_چقدر لوس هستی!تا حالا انقدر پیاده روی نکرده بودی نه؟

با اخم نگاهش میکنم و معترض میگم:

_باروو من خبرنگارم!مثل اینکه یادت رفته!؟

_پس چرا انقدر غر میزنی؟

_اینجا شیبش خیلی تنده!همشم سنگ و خاک و گل و گیاهه!!!

چیزی نمیگه و فقط نگاهم میکنه...

romangram.com | @romangram_com