#انسانم_آرزوست_پارت_54


با صدای بلند میخنده و میگه:

_لازم نیست!اینجا تو ازادی!کسی به حجاب داشتن مجبورت نکرده!

_اما تو گفتی من نمیذارم به کارت برسی!

دوباره با لبخند خاصی نگاهم میکنه و میگه:

_شوخی نکن!نگو که منظورمو نفهمیدی!

دوباره خجالتزده سرم رو میندازم پایین و گر میگیرم از اتشی که درونم شعله ور شده...خدایا!این دیگه چیه!؟عشق؟نه! عشق چیه دیگه! این حرفا کدومه!؟بچه شدی مهتا؟عشق فقط تو داستاناست! پس چرا اینطوری میشم؟چرا حال و روزم این شکلیه؟چرا دلم ریخته بهم؟چرا داغ میشم؟ شاید مریض شدی!برو بابا!خودتو گول نزن!مریضی کدومه!!؟تو عاشق شدی!!!

اه میکشم...تو خودم فرو میرم...غرق میشم تو تفکراتم...خیالات ورم میداره...میبرتم به جایی که فقط فکر کردن هست...فکر...فکر...فکر....یعنی واقعا عاشقش شدم!!؟نا خداگاه شعری تو ذهنم تداعی میشه:

نمى‏دونم دوسِت دارم یا نه

نمى‏دونم این عادته یا عشق

نمى‏دونم چیکار کنم با تو

نمى‏دونم چیکار کنم با عشق

تو با منى، اما نه از دیروز

تو با منى، اما نه تا فردا

تو با منى، اما نه با این من

یه روز مى‏رى، اما نه از حالا

romangram.com | @romangram_com