#انسانم_آرزوست_پارت_4


_اینجا بیمارستانه؟

_نه...اینجا مطب دکتره !

_اها...بیمارستان هم دارین توی کمپ؟

_بله!

_منو راهنمایی میکنی؟

_اونجا خیلی مریض هست!

_اشکال نداره...من باید بیمارستانتونو ببینم!

سرباز سری تکون میده و جلو راه میفته....از ساختمون رنگ و رو رفته و خاک گرفته خارج میشیم...فضای خارجِ کمپ از داخلش هم رقت انگیز تره!

این مردمان سیاه روز نگون بخت چطور با این وضعیت دست و پنجه نرم میکنن خدا داند و بس!!!!

"خداوندا...صبری عطا کن به این تیره روزان و دلی روشن کن از شوق خوشبختی!!!"

اهی میکشم و همچنان به دنبال سرباز سیاه پوست راهی میشم....در طول مسیر حافظه ی بی نهایت دوربینم پر میشه از عکس های ناهنجار بدبختی....میسوزه دلم و باز هم دست بر نمیدارم از شغلم....شغلی که در ازای انجام دادنش پول میگیرم و حقیقت تلخ من اینه که برای عکاسی از بدبختی مردم نون میخورم!!!

چنگال احساس ویران کننده ی عذاب وجدان زمان بدی گریبان گیرم میشه...درست وقتی که به مقصد میرسم!!!بیخیال از این احساس سازنده ولی دردناک به دنبال سرباز قد بلند لاغر اندام قدم میذارم به بیمارستانی که بیمارستان نیست!!!!

یه گلخونه ی بزرگ قدیمی و از کار افتاده که با چند تا تخت و تجهیزات پیش پا افتاده ی پزشکی شده بیمارستان!!!!دستم روی دوربین میره و مثل ماشه ی مسلسل کشیده میشه بر تمام درد و رنج این قوم سیاه بخت!!!!هدف،تنظیم،شلیک!!!!رگبا ر و صدای چیلیک چیلیک عکس هام....نگاه میکنم....به دخترکی بی پناه با پای از دست داده اش...به زنی تنها با فرزند از دست رفته اش...و به پیر مردی ریش سفید با پاهای شکسته و البته ساز شکسته اش!!!!!

و چقدر غبار الود است این از دست رفته ها و از دست داده ها و شکسته ها!!!!اشک هام رو با سر انگشتی که توی روسری نازکم پیچیده شده پاک میکنم و ادامه میدم....کجاست عشق مُرده در نگاه های گنگ این سیاهان گم نام!!!!کجاست خوشبختی گم شده در پس پرده ی اشک های بی صدایشان...و کجاست آوای سرور محلی این مردمان تیره رنگ و تیره روز تا نهال کوچکی به نام شادی را پرورش دهد در دل هایشان!؟

دوباره اهی میکشم و ادامه میدم...پرستارای سیاه پوست پوشیده در لباس های سفیدِ براق و تمیز....همه با دل و جون کار میکنن برای هم نوعانشون!این علاقه ستوندنیه!و چقدر زیباست تضادِ رنگِ سیاهِ پوستشان درکنارِ سفیدِ روپوشِ پرستاری!!!!باز هم عکس میگیرم....

romangram.com | @romangram_com