#الهه_شرقی_پارت_65
- خب چرا ساكتي دخترم؟ تعريف كن، ايران چه خبر؟
- به شكر خدا امن و امان.
- پدر چطورن؟ مادر كه خوبن؟
- خيلي سلام رسوندن خدمتتون.
خانم توكلي به جاي شوهرش پاسخ داد:
- بزرگوارند... لابد براي مادرتون دل كندن از دختر گلي مثل شما خيلي سخت بود.
كيميا به ياد آخرين نگاه مادر افتاد و چشمانش از اشك لبريز شد و براي آن كه مانع ريزش اشكهايش شود، به سقف اتاق خيره شد. خانم توكلي از جاي خود بلند شد؛ كنار كيميا قرار گرفت و او را مادرانه در آغوش كشيد و كيميا كه بوي مادر را از آغوش او احساس مي كرد، به بغضش اجازه شكستن داد. خانم توكلي در حالي كه او را نوازش مي كرد گفت:
romangram.com | @romangram_com