#الهه_شرقی_پارت_27

كيميا كه تمام حواسش متوجه الهام كه چند قدمي بيشتر با او فاصله نداشت بود، سر سري گفت:

- همون چيزي كه گفتي ديگه.

رابين جهت نگاه كيميا را دنبال كرد و با خنده معني داري گفت:

- نترس! اينقدر رقصيده كه نفس نداره.

كيميا بي اختيار دوباره نشست و با تعجب گفت:

- منظورت چيه؟

رابين موهاي قشنگ و زيتوني رنگش را در هوا تكان داد و گفت:


romangram.com | @romangram_com