#احساس_من_پارت_96
- آره ،ولی آرسان دوباره داره خط تولید رو راه اندازی می کنه ،وضعش خیلی توپ شده اگه این کارخونه هم کامل نصیبش بشه می شه یکی از پولدارترین کارخونه دارای کشور .
- همینه دیگه اگه شانس با آدم باشه همینطوری می شه. انگار نه انگار چند سال پیش که با هم زندگی می کردیم فقط یه آپارتمان زپرتی و یه 206 داشت و یه شرکت در پیت صادرات گیاهای دارویی .حالا آقا هم دوتا کارخونه داره هم اون شرکت زپرتی رو گسترش داده ،منم که هیچی دیگه کارم به جایی رسیده که پیشنهاد منشی گری می ده .
نیما با تعجب ابروهاشو بالا برد:
- چی گفتی الان؟
- مگه نمیشنوی می گم زل زده به من می گه برو مدرک مهندسیتو بذار دم کوزه آبشو بخور و بیا اینجا بشو منشی الواتی های من !
- چی بگم والا، تو که تعریف نمی کنی ببینم چی شده !
- گفتم که بعد بهت می گم فعلا یه فکر به حال من کن این همه کتابو چیکار کنم ؟!
- می خوای تو برو من ترتیبشو میدم .
- نه بابا زحمتت می شه !
- تعارف که ندارم باهات، گفتم خودم واست ترتیبشو میدم .
- خیلی خوب پس من برم خونه یه خورده حالم خوب نیست امروز رسول گند زد به اخلاقم رفت .
- رسول!؟
با دست زدم رو پیشونیم :
- ای وای یادم رفت بهت بگم رسول دیشب اومد شیراز .
- جدا ؟ پس چرا به من خبر نداد ؟
- چه می دونم بابا ، سرش شلوغه دیگه . الانم برای یه سمینار پزشکی اومده .
- باشه ،حالا خودم بهش زنگ می زنم تو هم برو استراحت کن .
romangram.com | @romangram_com