#احساس_من_پارت_21

- ولم کن ،می خوام برم بشینم .

دستشو از دور کمرم باز کرد .نگاهی به آرتین انداختم گرم رقصیدن با شیلا بود . با عصبانیت برگشتم سرجام بالاخره بعد از چند دقیقه آرتین دل کند و برگشت سرجاش .

-خوش گذشت؟

آرتین: دوباره چی عصبیت کرده عزیزم ؟

-رک و پوست کنده بگو رابطه تو با شیلا چیه؟

- بهت که گفته بودم دختر خالمه .

- آره جون خودت ،فقط دختر خالته .

خندید:

- حالا چرا حرص می خوری عزیزم ؟

- منو چی فرض کردی آرتین ؟

- یه آهوی خوشکل ...

- الکی نپیچون، راستشو بهم بگو .

- خب راستش مامان خیلی دوست داشت من و شیلا باهم ازدواج کنیم...

- اتفاقا خیلی هم به هم میاید

- باز که تو عصبی شدی ! گفتم مامانم می خواست ، نه من .

- ولی مثل اینکه تو هم همچین بدت نمیاد ازش . همچین محکم بغلش کرده بودی که مبادا از دستت فرار کنه .

- چرا همه چی رو قاطی می کنی . خب رقص بود دیگه یه رقص معمولی مثل رقص تو با آرسان .ای بابا اخماتو باز کن دیگه بابا ناسلامتی امشب یکی از بهترین شب های زندگیمونه. چرا اینطوری می کنی بذار به هردومون خوش بگذره . حالا آشتی دیگه !

چیزی نگفتم.

romangram.com | @romangram_com