#احساس_من_پارت_19
- آخه...آخه...
- حرفتو بزن ، راحت باش .
- خب فکر کنم شما بهتره با بابام صحبت کنید .
با خنده گفت :
-پس از طرف عروس خانم اوکیه دیگه اره؟؟؟
- آره ...
چند روز بعد آرتین با خانوادش اومدن خواستگاری . بابا مخالفتی نداشت اما بهرام چندان راضی به نظر نمی رسید. قرار شد یه مراسم نامزدی ساده برگزار کنیم و زمان عقد به یک ماه بعد موکول شد . مراسم نامزدی تو خونه پدر آرتین برگزار شد و بر خلاف میل من مراسم نامزدی هم شکل و شمایلی مثل مهمونی قبلی به خودش گرفت. باز هم مهمونی به سلیقه آرسان برگزار شد . اینبار مهمونی خیلی شلوغ تر از قبل شد و این مسئله منو به شدت ناراحت کرده بود . از اینکه می دیدم آرسان هرکاری دلش می خواد می کنه و هیچکسی مخالفتی باهاش نمی کنه عصبی می شدم . توی سالن سرد و خشک کنار آرتین نشسته بودم .
آرتین: چیزی شده غزال ؟ چرا اینطوری شده ؟ چرا اخمات تو همه؟
- آرتین مگه قرار نبود یه مراسم ساده باشه؟ تو نمی دونی من از مراسم های شلوغ بدم میاد ؟
- خب آره ولی آرسان اینطوری دوست داشت .
-آرسان آرسان، همش آرسان بس کن دیگه.
- خیلی خوب حالا چرا انقدر ناراحتی امشب که نباید ناراحت باشی آهو خوشگله .
آرسان بهمون نزدیک شد . کت و شلوار سفید پوشیده بود و دوباره کلش داغ کرده بود .
آرسان: بابا چرا نشستید، بلند شید یه خورده برقصید پاشید بابا تنبل بازی در نیارید .
با حرص گفتم:
-همون شما دارید می رقصید بسه
آرتین: راست می گه بلند شو.
ارتین از جاش بلند شد و دستمو گرفتو منو هم بلند کرد. رفتیم وسط سالن با اومدن ما وسط سالن صدای جیغ و سوت بلند شد . کمی که با هم رقصیدیم سر و کله دختر خاله آرتین پیدا شد . اسمش شیلا بود نمی دونم چرا اما از همون دقیقه اول خشم و دشمنی آشکاری رو توی چشماش دیدم. آرتینو از من جدا کرد و با هم مشغول رقصیدن کردن. خواستم برگردم سرجام که آرسان جلوم ظاهر شد تا به خودم اومدم دیدم تو بغلشم و دارم باهاش می رقصم .
romangram.com | @romangram_com