#احساس_آرام_پارت_2
_ این دستای عزیز دردونه ی باباست که نمی خواد چشمای بابا جایی رو ببینه ؟!
شیرین بوسه ی آرامی روی گونه پدر نواخت و گفت:
_ ای وای بابایی، قربونتون برم. من غلط بکنم که نخوام چشماتون جایی رو ببینه؟
آقا سعید دست به کمر دخترش کشید و او را به سمت صندلی کناری اش هدایت کرد و اشاره کرد بنشیند:
_ تو اگه این زبون رو نداشتی چیکار می کردی دختر؟
شیرین روی صندلی نشست و یا لبخندی دلنشین گفت:
_ هیچی، می رفتم سر چهار راه می نشستم و از مردم زبون گدایی می کردم.
صدای خنده ی آقا سعید بلند شد و متعاقب آن گفت:
_ ببین پدرسوخته چطور حاضر جوابی می کنه.
romangram.com | @romangram_com