#احساس_من_معلول_نیست_پارت_65
-همه چی درست می شه ! شاید قسمت این بود که من واسطه ی به ارامش رسیدن دو انسان واقعی باشم . من شما دو تا رو به هم معرفی می کنم . شما زوج برازنده ای می شید .
مهشید خودش رو از آ*غ*و*ش هنگامه بیرون کشیبد و گفت :
-نه نه اینکارو نکن ! من می ترسم . می ترسم دروغ باشه . می ترسم اونم مثل رضا باشه . من می خوام از ایران برم . برم جایی که به خاطر اینی که هستم ، اینی که در به وجود اومدنش کوچکترین دخالتی نداشتم ، بازم تحقیر نشم . ظاهر منو نبین . من خیلی متزلزلم !
هنگامه اشک گونه ی مهشید رو پاک رو کرد گفت :
-توکل ! فقط و فقط به خدا توکل کن . تو پاکی . خدا آدمهای پاک رو دوست داره !
مهشید با خجالت گفت :
-حالا که درد منو می دونی ، فکر نمی کنی که من نجسم ؟
هنگامه اخمی کرد و گفت :
-این چه حرفیه ؟ خدای من! با تو چیکار کردن ؟ یعنی چی که نجسی ؟ هر ادمی می تونه کلی مشکلات داشته ! جسمی ، روحی و... وتا زمانی که به احدی صدمه نزنه و موجب آزار کسی نشه ، هر عقیده ای داشته باشه و هر مشکلی که با خودش یدک بشه ، به خودش مربوطه و کسی نباید به خاطر اون بهش توهین کنه !
آروم باش و همه چی بسپر اول به خدا و بعدش به زمان !
*****
رو نیمکت همیشگی تو ائل گلی نشسته بود . استرس داشت . واقعاً نمی دونست قراره چی بگه و چی بشنوه ولی بازم مایل بود که این ملاقات رو انجام بده ! اینطوری حداقل تا آخر عمر خودش رو ملامت نمی کرد که چرا نفهمید اون دختر به چه دلیل اینطور بازیچه قرارش داده !
از دور مونا رو دید. سیگارش رو زیر پاش خاموش کرد و بلند شد . مونا با چهره ای بشاش بهش نزدیک شد . عجیب بود که دیگه اونو الهه ی زیبایی نمی دید .شاید به نظرش یه کم زیباتر از یه دختر معمولی بود . همین !
مونا بهش نزدیک شد و با لبخند سلام کرد . پیروز هم سعی کرد لبخند بزنه .
مونا گفت :
-دور استخر رو برگردیم ؟
پیروز در حالی که با دست به سمت پله ها هدایتش می کرد گفت :
-نه ممکنه کسی آشنا دربیاد و ما رو با هم ببینه بد بشه . امروز خیلی ها می یان اینجا !
مونا بی حرف پشت سر پیروز راه افتاد . وسطای راه . پیروز کنار پله ها رو سکو نشست و گفت :
-بشین اینجا ! خلوت تره !
مونا نشست کنار پیروز و گفت :
-حس می کنم خیلی حالت خوب نیست ! هنوزم معده ات درد می کنه ؟ اصلاً چرا اونجوری شدی ؟ تو که چیزیت نبود ؟
romangram.com | @romangram_com