#احساس_من_معلول_نیست_پارت_64
هنگامه که کاملاً مهشید رو تو مشت خودش می دید گفت :
-از کجا پیدا کنیم مهشید جان ؟ مگه کسی می یاد این مشکلش رو جار بزنه ؟ علی الخصوص اگه خانم باشه ! درضمن نمی شه که این بیچاره هم هی بره خواستگاری ملت و بهشون بگه چه دردشه و اونا بفهمن و قبول نکنن. اون وقت یکی هم اشنا درمی یاد و تو دانشگاه واسه بی نوا ابرو نمی ذارن . اصلاً صلاح نیست . در ضمن مشکل این بنده ی خدا خیلی هم حاد نیست و آدم می ترسه گیر یکی بیفته که اذیتش کنه !
هنگامه تیر رو از کمان رها کرده بود و منتظر بود که تا بخوره به هدف!
مهشید گفت :
-مشکلش در چه حدیه ؟ یعنی خواسته اش از اعمال خشونت چیه ؟
هنگامه گفت :
-شما چقدر از این نوع مشکلات اطلاع دارین ؟
مهشید غمگین نگاهی به چشمای مشکی و زیبای هنگامه کرد و گفت :
-خیلی بیشتر از تصورتون !
هنگامه آخرین تیر رو گذاشت تو کمان . به چشمای مهشید نگاه کرد و اروم گفت :
-علت این همه اطلاعات ، داشتن مشکلی درست نقطه ی مقابل مازوخیسمه نه ؟
مهشید سر به زیر گفت :
-فهمیدنش برای شمایی که با این مشکل یه جورایی سر و کار داشتین و دیدن این تابلو و جور کردن این پازل نباید سخت باشه درسته ؟
هنگامه دست مهشید رو گرفت و گفت :
-این موضوع خجالت نداره ! تو نباید خجالت بکشی! چرا سرت رو انداختی پایین ؟
مهشید گفت :
-شوهرم منو با بی آبرویی طلاق داد ! شهره ی عام و خاصم کرد .با من مثل یه تیکه اشغال برخورد کرد . خانواده ام طردم کردن .اذیت شدم ! تنها شدم. به خاطر گ*ن*ا*هی که نکردم مجازات شدم . اینا همش روح مریض و زخمی منو بیشتر خراشیدن . حرف زدن راجع به این موضوع اصلاً برام اسون نیست.
هنگامه مهشید رو ب*غ*ل رو کرد و گفت :
-مشکلت ریشه یابی شده ؟ می دونی چرا به این انحراف مبتلا شدی ؟
مهشید گفت :
تازه نوجوان شده بودم که مورد ت*ج*ا*و*زات مکرر عموی ناتنیم قرار گرفتم . اذیتم می کرد . بدنم رو داغ می کرد و بهم سیلی میزد و موهامو می کشید . خشن شدم ! بد شدم . رابطه ی ج.ن.س.ی رو فقط تو خشونت دیدم . وقتی اونقدر کم و سن و سال بودم که درست نمی دونستم مرد و زن چه فرقی باهم دارن ، اولین مردی که سر راهم قرار گرفت یه محرم مبتلا به سادیسم بود . قبل از ازدواج نمی دونستم که این مشکل رو دارم . ولی بعد از ازدواج پی بردم که من با معاشقه راضی نمی شم . رفتم دکتر و اون موقع بود که فهمیدم چه خاکی به سرم شده !شوهرم پرونده ام رو گیر اورد و با اون رسوای زمین و زمانم کرد . بهم لقب ف.ا.ح.ش.ه دادن و منو از خودشون طرد کردن . من غیر از شوهرم حتی انگشتم هم به هیچ نامحرمی نخورده ولی اونا روحم رو نابود کردن .
هنگامه مهشید رو به خودش فشرد و گفت :
romangram.com | @romangram_com