رمان احساس من معلول نیست

#احساس_من_معلول_نیست_پارت_60


هنگامه با همون تن صدای جادویی گفت :

-منظورتون از اشتباه ، ازدواج مجدد که نیست ؟

مهشید لبخند تلخی زد و گفت :

-دقیقاً منظورم همینه !

هنگامه گفت :

-این حرفو نزنین! همه ی مردها بد نیستن ! شاید یکی رو پیدا کنید که واقعاً نیمه ی گمشده ی شما باشه . شما خیلی کم سن و سالید و یه تجربه ی ناخوشایند نباید از کل آدمها زده تون کنه

مهشید پوزخندی زد و گفت :

-مطمئناً همه ی مردها بد نیستن . منم اول از همه گفتم که همسر سابقم مرد بدی نبود . شاید بعضی زن ها مشکلاتی داشته باشن که مردها رو محق می کنه که هر طور دوست دارن برخورد کنن. بگذریم ! به هر حال هر کسی قسمتی داره !

هنگامه که فهمید مهشید دوست نداره بیشتر از این در مورد زندگی حرف بزنه ، سریع کتاب رو باز کرد . اما همه ی ذهنش درگیر آخرین جمله ی مهشید بود " شاید زن ها مشکلاتی داشته باشن که مردها رو محق می کنه هر طور دوست دارن برخورد کنن "

یعنی مشکل مهشید چیه ؟ نکنه بچه دار نمی شه ؟ احتمالا همینطور بوده که شوهرش طلاقش داده و این زن رو از مردها متنفر کرده ! شایدم قبل از طلاق مهشید با زن دیگه ای به بهانه ی بچه رابطه داشته و همین دل مهشید رو از بی وفایی شوهرش شکسته .

با اینکه اصلاً آدم فضولی نبود . اما یه چیزی ته دلش رو برای دونستن اندکی بیشتر از این ،از زندگی مهشید، قلقلک می داد.

*****

خیلی با خودش کلنجار رفت . اما بالاخره تسلیم شد . باید می فهیمد چرا مونا باهاش این معامله رو کرد. باید می فهمید چرا یه دختر بچه ی کم سن و سال که پیروز به خیال خام خودش می خواست به عنوان زن دلخواهش، تربیتش کنه اینطور اونو بازیچه قرار داده .اما اینبار این پیروز بود که داشت حساب شده جلو می رفت .

بعد از چند تا بوق ، صدای ظریف مونا تو گوشی پیچید . شاید اگه با چشم خودش مونا رو با یه پسر دیگه نمی دید و اینطور ازش دلخور نمی شد ، با شنیدن صداش بعد از این همه وقت ، اظهار دلتنگی می کرد ولی حالا...

سکوتی حاکم شد و بعد مونا گفت :

-پیروز تویی؟ این شماره ی توه ! می دونم که خودتی !

بلاخره صداش رو از حنجره آزاد کرد .

-آره خودمم . دلم برات تنگ شده بود !

صدای مونا بغض دار شد .

-خیلی بدی پیروز! من اینهمه بهت زنگ زدم ولی تو رفتی و پشت سرت رو هم نگاه نکردی!

نقشه ی پیروز از قبل آماده بود !

-من مریض بودم ! از روزی که از خونه ی شما اومدم بیرون تو بیمارستان بودم تا همین یه ساعت پیش!

romangram.com | @romangram_com