#احساس_من_معلول_نیست_پارت_136


-اینجا رو می سپرم به آبدارچی . صبر کن با هم بریم . می رسونمت !

هنگامه واقعاً حوصله ی رانندگی نداشت . بی تعارف قبول کرد .سرش ذق ذق می کرد. کیف چرمی زیتونیش رو باز کرد و آینه ی کوچیکش رو دراورد و به جای زخمی که پیروز روش چسب زده بود نگاه کرد .

پیروز پرسید :

-درد داری ؟

هنگامه سرش رو باند کرد وگفت :

-نه فقط ذوق ذوق می کنه ! انگار نبضم اونجا می زنه !

پیروز در حال جمع کردن میزش گفت :

-دختره بی نزاکت هم توهین کرد و هم باعث شد بیفتی ! اگه من ترم بعد ثبت نامش کردم ! حالا ببین . تازه می خواد تغییرات هم بدم تو برنامه اش.

هنگامه لبخندی زد و گفت :

-گوش من از این چرت و پرتا پره ! ذره ای حرفاش برام مهم نبود . نباید اونطوری عصبانی می شدی!

پیروز گفت :

-من وقتی اعصابم تحریک بشه ، زود از کوره در می رم ! حقش بود بی ادب ! چند روز پیش هم تو کلاسشون اعصابم رو به هم ریخت ! انگار یه مرضی داره این دختره.

هنگامه لبخندی زد و گفت :

-میونه ات با خانوما انگار خیلی هم خوب نیستا ! من که مشکلی تو این دختر خانم نمی بینم .اونم یه آدم عادیه و با بینش و طرز فکر خودش داره زندگی می کنه و حرف می زنه ! حالا این بینش با طرز فکر و تربیت من و تو فرق داره دیگه این مشکل ماست .

پیروز متعجب سرش رو بلند کرد و گفت :

-چرا یه همچین فکر می کنی ؟ چرا باید میونه ام باهاشون بد باشه ؟ من رفتارم با تو بده ؟ با خانم احتشام ؟ با نغمه خانم و... خیلی های دیگه بده ؟

هنگامه بلند شد و گفت :

-راستشو بگم ؟

پیروز سری تکون داد و هنگامه گفت :

-اوایلی که اومده بودین تهران یادته ؟ اون موقع همینطور برزخی با من برخورد می کردی که الان با این خانم برخورد کردی !

بعد لبخند شیطونی زد و گفت :

-کلاً اعصابت ضعیفه پسر عمه !

romangram.com | @romangram_com