#احساس_من_معلول_نیست_پارت_130
-بیا بریم ! داره از فضولی می ترکه .
فریال نگاه خشنی حواله اش کرد و گفت :
-مواظب باشین چی می گین استاد ! فضولی چیه ؟ کنجکاوی مناسب تره !
نریمان ابرویی بالا انداخت و گفت :
چشم خانم مهندس ! بنده شکر خوردم .
فریال جلو تر راه افتاد و نریمان با چند گام بلند خودش رو بهش رسوند و گفت :
-فریال ؟
فریال برگشت سمتش و نریمان تو نی نی چشماش زل زد و گفت :
-بابت این همه درکت ممنون ! ایشالله بتونم جبران کنم !
فریال لبخندی زد که اینبار تلخ نبود و گفت :
-گفتم که برای مهشید هرکاری می کنم !
وارد رستوران شدن . نریمان ناکس میزی رو انتخاب کرده بود که کمترین دید رو به در ورودی داشت !
مهشید کاملاً پشت به مسیر اومدن اونا نشسته بود . فریال رسید درست پشت سرش . نریمان از فریال رد شد و نشست رو به روی مهشید . مهشید تا اونو دید با اخم گفت :
-کجا رفتی ؟ یه جزوه دادن این همه معطلی داره ؟
نریمان با لبخند گفت :
-یه خانم خوشگل اون بیرون بود که حیفم اومد نگاش نکنم !
مهشید دهنش باز مونده بود . آخه نریمان اینجوری نبود . تا خواست چیزی بگه ، نریمان گفت :
-چون خیلی حیفم اومد نگاش نکنم ، دستش رو گرفتم و آوردم تو که اینجا بیشتر نگاش کنم !
مهشید داشت کم کم به خاطر حرف زدن گستاخانه و دور از ادب نریمان ،عصبانی می شد که فریال از پشت سرش گفت :
-سلام !
مهشید برگشت سمت صدا . لحظاتی بعد ، عمه و برادر زاده تو آ*غ*و*ش هم گریه میکردن . نریمان برای هردوشون خوشحال بود. بیشتر برای مهشیدی که خیلی تنها بود .
وقتی هر دوشون یه کم اروم تر شدن ، نریمان رو به فریال گفت :
romangram.com | @romangram_com