#احساس_اشتباهی_پارت_99
48
سوار ماشین شدم .
سرم و به شیشه تکیه دادم .
اشکام دوباره روان شدن .
چطور به بقیه بگم ؟؟؟؟؟؟؟؟؟
وای خدا !
هیچ وقت نباید بفهمن ، هیچ وقت . 3 8
راننده نگاهی بهم انداخت ، توجهی بهش نکردم .
نزدیکای خونه صورت بی روحمو پاک کردم .
حالا چطور برم بالا ؟؟؟
چی بگم آخه ؟؟ دیشب کجا بودم ؟!
وای خدا کاش میمردم .
از ماشین پیاده شدم و با کیلیدی که داشتم وارد ساختمون شدم .
سوار آسانسور شدم ، به بدنه ی سرد فلزی آسانسور تکیه دادم .
نگاهم به دختره پژمرده ی داخل آینه افتاد .
یه روزه نابود شدم . آینده و و جوانیم همه اش به باد دادم .
با ایستادن آسانسور از آسانسور بیرون اومدم .
ترس و دلهره تموم وجودمو گرفته بود .
بغض سنگینی راه گلومو بست
خواستم در آپارتمانمونو باز کنم که یهو در آپارتمان عمو اینا باز شد .
هیوا با دیدنم اومد طرفم
+ سلام ساینا کجایی ؟؟؟؟
ترسیده گفتم _ دیشب تولد دوستم بود نشد بیام چی شده
+ عزیز سکته کرده بیمارستانه .
_ چی چرا الان حالش چطوره؟؟؟؟ 3 9
romangram.com | @romangram_com