#احساس_اشتباهی_پارت_27
متعجب نگاهش كردم)جان اين الان چي گفت؟(
_حواست و جمع كن خانوم محترم اينجا خونه ي خاله نيست فهميدي؟
و بعد بدون اينكه بذاره من حرفى بزنم رفت
اروم زير لب زمزمه كردم : خدا شفاش بده ، بدبخت خوددرگيري داره
داروها رو بردم و تو قفسه مخصوصش گذاشتم
_چقدر دير كردي
_واي اگه بدوني چي شد...
بعد همه ي ماجرا رو براي هلي تعريف كردم
_كوفت ، نخند
_واي ساینی فك كن تو بشي معشوقه ي شايسته
_عمت معشوقش بشه
_عمم شوهر داره تو براش خوب مالي هستي
_هلي ميزنمت ،اعصاب ندارما
_باشه بابا،از خداتم باشه ببين چه پسر توپيه ،لارج ،هر روز با يه دختره ،
ككشم نميگذه كه پشت سرش چيا كه بهش نميگن
_بره گمشه پسره ي دختر باز 9
_ساينا
_بازچيه؟
_من شوهر ميخوام
زدم تو بازوش
_الهي ترشيدي
_اوهوم
_خودم برات يه شوهر جور ميكنم ، اصلا ً
چطوره همين شايسته رو برات جور كنم؟
_ساینی من از مردايی ازخود راضی بدم مياد
romangram.com | @romangram_com