#احساس_اشتباهی_پارت_138
بغضم و قورت دادم .
احساس کردم کسی کنارم ایستاد .
سرم و چرخوندم که نگاهم به شایسته افتاد .
وقتی نگاهمو دید اشاره ای به رهام و هلنا کرد گفت:
_خیلی دوستش داشتی؟
خودمو جمع وجور کردم .
_معلومه هلنا برام مثل یک خواهر بوده و هست . 9 2
+شونه ای بالا انداخت .
_خوب بلدی حرف و عوض کنی اما من منظورم به کناری هلنا بود .
البته اگه اونم دوست داشت بازم نمی تونستی باهاش ازدواج کنی .....
73_
سرش و آورد جلو کنار گوشم لب زد.
_میدونی که تو دیگه دختر نیستی.
برگشتم و رخ به رخ شدم باهاش ، فاصلمون انقدر کم بود که هر کی ما رو
از دور می دید فکر می کرد حتما داریم همو می بوسیم .
یه تای ابروشو بالا انداخت و به لب هام خیره شد .
باصدای پرهام قدمی عقب برداشتم . سوالی نگاهی بهمون انداخت .
هول شدم .
_ساینا بیا کارت دارم
دنبال پرهام راه افتادم . چرخید که عقب رفتم .
_ببینم این مردک چرا انقدر به تو چسبیده بود؟
_واه اون کی به من چسبیده بود؟!
_نچسبیده بود؟
_نچ
دستمو کشید و از پشت بغلم کرد . 9 3
romangram.com | @romangram_com