#احساس_اشتباهی_پارت_110

ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ ـــ
روزها همینطور از پی هم می اومدن و میرفتن .
تمام شبانه روز فکرم پیش آینده ی نامعلومم بود .
تو اتاق دراز کشیده بودم که مامان وارد اتاق شد .
+ ساینا پرهام برگشته ایران نمیای بریم دیدنش ؟؟؟
- نه مامان ، خسته ام شما برین . 5 3
+ باشه عزیزم .
- راستی مامان .
+ جونم
- من فردا خونه عزیز میرم .
+ تو ام که همش خونه عزیزی .
- چیه مامان خوشگلم حسودیت میشه ؟!
مامان خندید
+ حرفم به تو زده نمیشه
و از اتاق رفت بیرون .
تو تختم جابه جا شدم ،
هیچ علاقه ای به دیدن پرهام نداشتم .
ظهر بعد از تموم شدن کارم وسایلامو جمع کردم و با تاکسی به خونه عزیز
رفتم .
خونه ای عزیز تا داروخونه خیلی فاصله نداشتن
زنگ بلبلی عزیزو زدم . چند دقیقه نشده بود که در باز شد .
تا کمرم خم شدم ، گفتم : سلام بر بانوی زیبای شرقی ....
56_
+ اما من بانو نیستم .....! 5 4
با شنیدن صدای مرده غریبه ای تند سرمو بلند کردم .

romangram.com | @romangram_com