#احساس_اشتباهی_پارت_11
_اي جون قربون مامان عاشقم بشم
مامان ملاقشو برد بالا
_برو چشم سفيد
چشمكي زدم از آشپزخونه بيرون رفتم
خونه ي ما يه آپارتمان دلباز و سه خوابه
است كه يه خواب مال مامان و باباس ،
يه خواب مال من ، يه خواب مال ساسان و سامان
ساسان از همه بزرگتره و ٢٧سالشه ، من
سانيا ٢٥سالمه و سامان ٢٠سالشه ديپلمه
و در شرف سربازي رفتن ساسانم
ليسانس زبان داره و مترجمه يه شركت
تجاريه ، منم داروشناسي خوندم
مشغول كار تو يه دارو خونه ي
خصوصي كه مال يه پسره قرتي مزخرفه
من يه عمه و يه عمو دارم ، عمه فيروزه
كه اتريش هست و دوتا پسر داره ، عمو
فرزاد واحد رو به روئي و دو دختر و يه پسر داره
هلنا هم سن و هم رشته ي منه ، هيوا 7
فعلا ً دانشجو هست ، هيرادم ازدواج
كرده و نوه ای ارشده و يه پسر كوچولو ي ناز داره
ما همه توي يه رده سني هستيم و يه
عمه هم داشتيم قبل از بابام بوده انگار فوت كرده ما كه چيزي نميدونيم
اقاجون خدا بيامرزمم دو سال پيش فوت كرد اما عزيز راضي نشد بياد با
ماها
زندگي كنه ، عمه فيروزه براي فوت اقا
romangram.com | @romangram_com