#احساس_عجیب_پارت_2
بدون اينکه بخوام بازوهام اسير دستاش شد ...با لحني که سعي ميکرد صحت گفته هاشو بهم بفهمونه گفت
-من از روهان خبر ندارم ...باور کن نميدونم کجاست ...نميدونم چرا رفت....چيزي که الان براي من مهمه روهان نيست تويي ...سارا تو خيلي خوب ميدوني که من چقدر دوست داشتم ...هنوزم دارم ...کارم بد بود ...بد که نه يه حماقت محض بود ميدونم بخشيدنم کار سختيه ..منو نبخش باشه ...ولي حداقل درکم کن اون موقع تمامي شواهد جلوي چشمم برعليه تو بود ...نتونستم بمونم و بدترين کار ممکنو باهات کردم....
نگاه تاسف بارمو حواله ي صورتش کردم چقدر بيشرمه که الان روبروي من ايستاده و توقع داره درکش کنم بازومو از دستش کشيدم بيرون... ازش فاصله گرفتمو گفتم
-بعد دوسال چي عوض شده که برگشتي ؟
نگاه شرمنده اشو ازم دزديد و گفت
-من حرفهاي مرواريدو وقتي داشت از شاهکارش براي دوستش تعريف ميکرد شنيدم ...تازه فهميدم که همش نقشه ي اون بوده ...تو هم اگه جاي من بودي همين کارو ميکردي ...
پوزخندي زدمو گفتم
-شايد ...
شايد ترکت ميکردم ...اما به حرمت لحظه هايي که با هم گذرونديم براي يک بارم که شده ازت ميپرسيدم ...ازت ميپرسيدم ميثم ...ميتوني حرفمو درک کني ...اگه من جاي تو بودم ازت ميپرسيدم ..ولي تو خيلي راحت حرفهاي اون دخترو باور کردي و منو له کردي ...
دهن باز ميکنه که چيزي بگه که دستمو به علامت سکوت جلوش ميبرم
-کلاسم دير شده ...ديگه جلوي راهم سبز نشو چون هيچي مثل گذشته نميشه ...
پشت بند حرفم اجازه حرفيو بهش نميدم و از کلاس خالي از دانشجو خارج ميشم
نگاهم به زمينه سفيد دانشگاهه ...با حرص قدم برميداشتم و
زير لب مدام با خودم غر ميزدم
-دره اين دانشگاهو بايد ببرن تخته کنن توي روز روشن پسره ي احمق دستمو ميگيره و ميکشه توي کلاس خالي و هيچکس حتي روحشم خبر دار نميشه...کاش حداقل به جاي ميثم روهان سرو کله اش پيدا ميشد اين که معلوم بود سرش به کجا گرمه ...اين وسط کسي که نيست و نابود شده روهانه
راهروي طويل رو طي کردم و پيچيدم ...به محض پيچيدن استاد يزديو ديدم که سراسيمه داشت به سمت کلاس ميرفت همه چيزو فراموش کردمو دويدم طرفش و صداش زدم
-استاد ...استاد ...استاد
يزدي که فهميد يکي صداش ميزنه ايستاد و برگشت نگاهش که به من افتاد يه قدم به سمتم برداشت و با لحني که ميشد توش نگراني و حس کرد گفت
-خوبه که ديدمت ...داشتم ميرفتم به بچه هاي کلاستون بگم اين ساعتو من نيستم الکي منتظر نمونن حالا که تو رو ديدم ديگه من نميرم...تو بهشون بگو
چشمام برقي زد.. به روي خودم نياوردم که ذوق مرگ شدم و گفتم
romangram.com | @romangram_com