#دوست_دخترم_میشی_پارت_46
وقتی به خونه رسیدم درو باز کردم و به داخل رفتم.. از عصبانیت درو محکم بستم که صدای مامانم دراومد:
-عههه دختر تو اومدی؟؟؟ چی شده باز؟؟
-هیچی مامان.. چیزی نشده فقط خیلی خستم... من ناهار نمی خورم.. میرم بالا بخوابم .. شما بخورین..
-باشه
با خستگی به اتاقم رفتم...... گوشیمو برداشتم تا به این بهار گور به گور شده زنگ بزنم ...
-مشترک مورد نظر درحال مکالمه می باشد .. لطفا بعدا تماس بگیرید..
-ای کوفت.. خانوم در حال مکالمه می باشد اما نتونسته زنگ بزنه به من خبر بده که دانشگاه نمیاد...
5 مین بعد بازم بهش زنگ زدم که خانوم بالاخره برداشت...
-الو.. سلام محیا تویی؟؟
-سلام نه محیا نیستم... روح محیا ام می خوام بیام تورو خفه کنم...تو نباید به من خبر بدی نمیای داشنگاه؟
-واقعا ببخشید محیا جونم ..دیشب که می دونی خودتم؛ خیلی خسته بودم... اصلا امروز به هیشکی زنگ نزدم.. همین الانم پسر عمم زنگ زده بود..
-اهان باشه.. اشکالی نداره.. از این به بعد خبر بده. نگران میشم..
romangram.com | @romangram_com