#دنیای_راز_مینا_پارت_41

زن:شما می‌تونین برین!

اون دوتا خنده کنان از ما دور شدن و منم که سرجام خشک شده بودم. زن اومد جلو، دورم چرخید و بعد رو به روم قرار گرفت و گفت:

-پس اون غریبه تویی؟

-غریبه؟

-بیگانه!

-ب...بله.

اصلا فکر نمی‌کردم اون دوتا این‌قدر خبیث باشن. من رو آوردن پیش کی؟

-پس خوبه که من رو نمی‌شناسی!

-چرا؟

-اگه می‌شناختی الان رو به روی من نبودی و بر و بر من رو نگاه نمی‌کردی!

-چرا؟

-چون یا غش کرده بودی یا از ترس مرده بودی.

بعد از این حرفش مثل جادوگر تو فیلما خندید. آب دهنم رو با صدا قورت دادم. هیچ حرفی نداشتم و می‌ترسیدم.

-تو کی هستی؟

romangram.com | @romangram_com