#دنیای_راز_مینا_پارت_40


-ما هم می‌تونیم بریم؟

-من تو رفتن خودم موندم.

-نیاکان ما به زمین رفتن.

تا خواستم بپرسم چه‌جوری اسب شیهه کشید.

مو رنگیه:حتما از چیزی ترسیده باید بریم.اسب نشست، سوارش شدیم و باز پرواز کرد. منم تا مرز سکته رفتم.

باز پرواز با اسب بالدار، صدام در نمی‌اومد، می‌ترسیدم. اَه دیدی چی شد؟ مثلا من نمی‌خواستم لو بدم آدمم؛ اما گفتم از زمین اومدم. چه‌قدر من خنگم! اسب جلوی یه کلبه چوبی بزرگ وسط جنگل فرود اومد. این‌قدر رنگ درختا و چمن و گلا قشنگ بود که من رو یاد فیلم آز بزرگ و قدرتمند می‌انداخت. از اسب پیاده شدیم و دخترا گفتن:

- این‌جا خونه ماست.

و وارد خونه شدن، منم پشت سرشون وارد شدم. مو رنگیه داد زد:

-ما اومدیم!

زنی با لباسی قرمز، موی بلند، روی سیاه و واه و واه و واه اومد بیرون! خنده‌م گرفت، زنه خیلی جدی بود. خنده‌ام رو قورت دادم، دوتا دختر کوچولو جلوی اون زن خم شدن به نشونه احترام؛ حتما مامانشون هست!

زن:همینه؟

دختر مو رنگی:بله خانوم آوردیمش.

شوکه شدم. چی میگن؟ منظورش منم؟!


romangram.com | @romangram_com