#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_87

بهی+بازکه عاقا فرشته نجاتت داد.غلط نکنم تورو میخواداا!
-بهی خفه شو.به من چه که اون دقیقا همون موقع میرسه!وگرنه من خودم بلدم چطوری از پس مزاحمام بربیام.سریع بخورید که دیرشد.
دیگه هیچی نگفتن.اعصابم به کلی بهم ریخت
اَههههههههههههههه
از کلاس بعدی هم یکی درمیون فهمیدم.خاک برسر شدم رفت.چند وقتع دیگه میان ترما شروع میشه.اه.اینجوری که همشو گند میزنم که.پس باید کاملا حواسمو بدم به درس.اره همینه!سریع از بچه ها خدافظی کردمو رفتم به طرف خونه.بعد ناهارم نشستم کتاباو جزوه هامو یه دور مرور کردم که روهم جمع نشه!خانواده روهم که کلا بیخیال شدیم ما!رفتم پایین و بعد از شامو گفتوگو باخونواده محترمه رفتم که بکپم....نه ینی بخوابم
*******
"دوماه بعــد..."
اوووفـــــــ دوماه مثل برق وباد گذشت.توی این دوماه همش مشغول درس خوندن بودم.هیچ اتفاق خاصی نیفتاد غیراز اینکه دوباره صحبتای مامان فروغو بابارو شنیدم که از بابا میخواست سریع تر موضوعو به من بگه!!ولی نمیدونم چرا بابا دست دست میکنه؟الانم نشستم دارم واسه امتحان ۱ ساعت دیگم نکته مهمو دوباره مرور میکنم.تموم که شد سریع پاشدم حاضرشم که برم یونی.قراربود من برم دنبال سانی.رفتم دم در خونشونو یه میس زدم به گوشیش تا بیاد بیرون.سریع اومدو سوارشد منم گازشو گرفتمو رفتم .مهری و بهی توی محوطه روی صندلی ها نشسته بودن.رفتیم پیششونو یه بار دیگه مرور کردیم(اصن میبینین ما چه بچه هاای خوب وگلـــــي هستیم؟!😊)بعدم رفتیم سرجلسه.امتحانش از اونچه که فک میکردم اسون تر بود!سریع نوشتمو اومدم بیرون و منتظر بقیه شدم.بعد نیم ساعت اوناهم اومدن
-چطور بود بچه ها؟؟
همه باهم:عااالی
-اوووف اره عااالی بود.منم خوب دادم.دم استاد شهابی گرم خییلی اسون داده بود
مهری+اره واقعا جا داره یه بوس ابدار از لپش بگیرم
سانی یکی زد پس کلشو گفت+واقعا توخجااالت نمیکشی؟؟به یه پیرمرد چشم داری؟؟
مهری+وا به شهاب جونم گفتی پیرمرد؟وایستا بهش نگفتم!

romangram.com | @romangram_com