#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_45

-اره
5....4.....3....2....1
ویــــــژ رفتم.اولاش گذاشتم یکم ازم جلوبزنه دلش خوش باشه.ولی بعدش دیگه نزاشتم ازم جلوبزنه جــــــــوجه.هرکاری کردنتونست.الکی که نیست من همیشه با ارسام میرفتم پیست ولی خب چند وقتی میشد که نرفتم.اخرم کم اوردو چراغ داد که وایستم.کناربزرگ راه نگه داشتم و بایه لبخند پیروزمندانه نگاش کردم.
+کورس خوبی بودخانوم کوچولو.خوشم اومد دست فرمونت خوبه!
-اولا خانوم کوچولوعمته!ثانیا میدونم دست فرمون خوبی دارم نیاز به گفتن نیست!
+بابا تودیگه کی هستی دختــر؟؟!!!!
-من؟دختر بابام
بعدم گازشوگرفتم ومنتظرجوابش نشدم.ماشینو پارک کردمو رفتم بالا.بابا تازه ازکارخونه اومده بود.بابام علاوه بر اینکه تاجرفرش بود دوتا کارخونه توایران.یه مجتمع تجاری تو(...) ویه کارخونه هم تودوبی داشت.باباغذاشو توکارخونه میخورد البته بعضی روزا.الانم تازه داشت از پله ها میرفتم بالاکه باصدای در برگشت ومتوجه من شد
-سلام باباجون
+سلام گلم.ازدانشگاه میای؟
-اره بابایی.تا ۴کلاس داشتم.
+پس حتما خییلی خسته ای برو استراحت کن دخترم
-چشم
به بابارسیدمو اونم دستشو انداخت دورکمرم و باهام هم قدم شد.به بالاکه رسیدیم گونشوبوسیدم و رفتم تواتاقم.لباساموگذاشتم توکمدو رفتم زیرپتو.اوووووفـــــــــ😴

romangram.com | @romangram_com