#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_27
ای مرده شورتوببرن.اصن نمیخوام جواب بدم.ایییشششششش
گوشیم سه چهاربار زنگ خورد بعد طرف خسته شد دیگه زنگ نزد.منم با خیال راحتــــــــــــــــ به ادامــــــــــه خوابمـــــ رسیدم.💤💤💤💤💤😴
دوباره بعد یه مدت احساس کردم یه چیزی داره روصورتم وول وول میخوره.فک کردم مگسه.دستمو بردم بالا و توی یه فرصت مناسب دنگــــ چسبوندم ولی باز ازون ور صدای جیغمــــــــــ دراومد.زدم توصورت خودم😫اییییی خــــــداهمینجوری داشتم ناله میکردمو با دستم صورتمو باچشای بسته نوازش میکردم که احساس کردم صدای خنده میاد.یه لایه چشمموبازکردم دیدم ساناز نشسته روی مبل کنار تختو ریز ریز به من میخنده!
-کووووووفت رواب بخندی جلبک.مگه مرض داره اخه؟؟
ساناز یهــــــویی منفجـــرشد.داشتم با چشای اندازه نلبکی نگاش میکردم.قشنگــــــ که خندیدساکت شدو منو نگاه کرد
-این وقت صبح خونه ماچه غلطی میکنی سانی؟؟
+هرچی زنگ زدم به گوشیت ج ندادی خودم پاشدم اومدم اینجا.
-بچه پپپرووو
+زرنزن گمشو قیافتو درست کن گشنمه
-به من چیکار داری؟
+اومدم اینجا صبحونه بخورم
-شما خیییلی غلط میکنی
+زر موقوووووفـــــــ
رفتم دشوویی کاراموانجام دادم دلم هوس یه دوش گــــــــــرم کرد.سریع از در بین حمومو دشوویی پریدم تو حمومو یه دوش گرفتم و خیلی ریلکــــــــــس حولمو پوشیدمو اومدم بیرون.اوا!!!ساناز کو؟؟؟؟باهمون حوله از اتاق رفتم بیرون ببینم باز کدوم گوری رفته.دراتاق ارسام باز بود رفتم جلو دیدم بعــــــــله ساناز خانوم بالا سر ارسام بودوخییییلی شیکــــ قصد داشت به پارچ اب یخو روش خالی کنه.ارسام شبا لخت میخوابیدو بی نهایــــــــت هم عصبانی میشد اگه کسی موقع خواب باهاش شوخی کنه.یه بار یه شوخی خرکی باهاش کردم از دماغام دراورد.😂حالاهم قطعا سرنوشت ساناز جز این نخواهد بود.اومدم جیـــــغ بکشم بگم نه دیدم سانی نصف بیشتر پارچو خالی کرد.ارسام بدبخت مث جت پاشد سرجاش نشست.اوخی داداشی خوشگلمو.موش ابکشیده شده.بعد چند دقیقه که حافظش برگشت و موقعیتو درک کرد بایه قیافه میرغضب زل زد به سانی.هعــــــے فاتحش خوندس!یه کم که گذشت اروم از زیر پتو اومد بیرونو سانی هم از اونور دِبروکه رفتی.
romangram.com | @romangram_com