#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_18
-والاااا به تو چه ربطی داره؟
+ همینجوری میخواستم اظهار نظر کنم..اشکالی داره به نظر شما وجدان جون?
- نه چه اشکالی میخواد داشته باشه؟
+ آفـــــــرین.پس شششششششـ...
شهاب: به به رفقا...ازین ورا? اون پسره که اون دفعه تو دانشگاه بود اسمشم سهیل بود گفت: گفتیم امشب بیایم اینجا به یاد چند وقت پیش.
شهاب:کار خوبی کردین.بفرمایین.
اه اه نکبت بیشعور.به من نگا میکنه پوز خند میزنه.
راه افتادن سمت میزا سریع رفتم بازوی فرهادو گرفتم
- فرهاد?
+ جونم?
- چرا اونارو اوردی اینجا?
+ چون اونا هم رفقای ویژمون هستن امشب بعد چند وقت اومدن اینجا همه میزا هم پر بود نمیتونستم ردشون کنم که برن مگه میشه?
- نه نمیشه!!!
+افرین دختر خوب...نگران نباش حراسم بهت هست..راستی جایی میرفتی?
romangram.com | @romangram_com