#دنیای_عسلی_رنگ_من_پارت_1
این منم...
یه دختر پاک و مهربون ،بی ریا ،احساسی شروشیطون اما در عین حال مغـــــرور...
غرورمو دوس دارم...اولین چیزی که هر کسی در من میبینه غرورمه...اجازه نمیدم کسے خوردش ڪنـــه...
حتی در بدترین شرایط هم دست از غرورم برنمیدارم....
من الناز تاجیک دختر همایون تاجیک پسر بزرگ خاندان تاجیک... هیچ وقت تو زندگیم کم و کســـــری نداشتم...وضع مالیمون عــــــالی بود ینی میتونم بگم تووووووپـــــــ...بابام از تاجرای بزرگ فرش تو مشهد بود واسه خودش بر و بــــــیایی داره...:)
دینگـــــــ دینگــــــ دینگــــــ...
أه مردشور هر چی دانشگاه و استاد هست و ببرن ...امروز روز اول دانشگاه بود و منم دانشجوی ترم اول عمران در دانشگاه فردوسی مشــــــــــهد ...
اوفـــــــــــــــــــــــــ ڪی میره این همه راهوووووو...هـــــــــــــــــــــــــــــــۍ
یه لایه چشممو وا کردم اوووف هنوز ساعت ۷صبحه ایــــــــــــــــــش ساعت بیشعور ...دوباره رومو کردم اونور و میخواســـــتم بخوابم که یهووووو مث جت پا شدم...وای بدبخت شـــــــــدم ساعت ۷ شششششُـــد...سریع پاشودمو پریدم تو حموم...یه دوش حسابی حالمو جا میاره.حدود نیــــم ساعت طول کشید حوله لباسیمو پوشیــــــدمو اومدم بیرون...نشستم رو میز توالتم و شروع کردم به خشک کردن خرمن موهام...موهام تا باسنم میرسید....عاشق مـــــوهامم...همینطور عاشق رنگش...زیادی سیاه نبود تو مایه های قهوه ای سوخته...خب بعد میرسیــــم به لوازم آرایش...زیاد اهـــــل آرایش نبودم...فقط همون رژگونه و یه خط چشم و یه ذره کوچولو هم رژ گلبهی رنگ زدم و خلــــــــــــــــاص...خوب یه مانتو جذب مشکی،یه شلوار نسبتا تنگ مشکی با یه مقنعه مشکــــــی پوشیدمو کفشای اسپرت سفیدمم برداشتم...جلوی آیینه قدی یه نگاه به خودم میندازمو ....میریم برای توصـــــــــیف چـــہره:صورتم نہ زیاد کشیده بود نه زیاد گرد...پوستمم با اجازتون سفید بود...ابروهایی که از خودش حالت داشتو من فقط چنتا مو از زیرش ورداشته بودم...چشای کشیده طــــــــــــوسے...بینی خوشفرم و کوچیک(البته خدادادیه هـــــااااااا)با لبای خوشگلم که میشه گف قلوه ای بود و خیلی به صورتم میومد...مقنعمو طوری سرم کردم که زیاد موهام دیده نشه ...(نمیخوام همین روزای اول حراست بهم گـــیر بده)فقط واسه خالی نبودن عریضه یه چنتا تارموهامو ریختم کنار صورتم..عین کــــــره ای ها..قدمم میشه گف بلند بود و هیکلم رو فرم بود...خودشیفته نیستمااااا ولی میشه گفت خوشگل بودم و همیشه بخاطـــــــر خوشگلیم خدارو شکر میکـــــــردم....اوووووه رفتیم تو کـــــار چهره گذر زمان از یادم رفتـــــــــــــــ....وااااای خدا ساعت ۸:۳۰ شد بدو بدو از اتاقم اومدم بیــــــــرون...وقت نبود از این همه پله برم پایین واسه همین سریع از نرده ها ســـــــــــــر خوردمو رفتم پایین...
– هـــــــــــــــــــــــوووووووووووو
مامانم فک کنم هنــــوز بالاس تو اتاقش...سر سری یه چیزی خو دمو به عــــــزت خانوم خدمت کارمون گفتم به مامانم بگه من رفتم...کفشامو پوشیدمو سوئیچ ماشین خوشگلمو هم برداشتمو از خونہ اومدم بیرون...سوار آئودی آلبالویی خشگلم شدمو پیش به سوی دانشگااااااااه....خوب رسیدم به دانشگاه و ماشینو بردم تو پارکینگ و رفتم تو سالن ...اوووووفـــــ مثل اینکه هنوز کـلـــاس شروع نشده بود چون همه تو کلــــاس دور هم بودنو مشغول حرفیدن...داشتم دنبال دوستام میگشتم که دیدم اون اخر نشستن منو ســــاناز و بهنــــاز و مهـــــرناز دوستای جون جونی بودیم...از همون دوره دبستـــــان..
–سلـــــــــام به دوستای خوجیل خودم.چطورین؟؟
ساناز:به الناز خوشگله..ممنون تو خوبی؟
romangram.com | @romangram_com