#دختری_که_من_باشم_پارت_99


به علی نگاه کردم نگاهش رو استخون ترقوه آوا که از یقش معلوم بود خشک شده بود.

به آوا اشاره کردم و گفتم:شالت افتاده!

خیلی زود منظورمو گرفت یه نگاه به چشمای خیره علی کرد و شالشو پیچید دور یقه و سرش!

علی که دیگه جلوی دیدش گرفته بود به خودش اومد دستشو دراز کرد سمت آوا و گفت:سلام! من علی ام.

آوا یه نگاه غضبناک به دستش انداخت و بدون این که دستشو بگیره گفت:منم اوام!

خوشم می اومد که با یه حرکت از طرف مقابل سریع میشناختش. علی که حسابی خورده بود تو حالش یه کم عقب کشید و گفت:خوشبختم!

آوا سرشو تکون داد و گفت:منم همین طور!

بعد رو کرد به منو گفت:میشه چمدونمو بدی؟میخوام برم بالا!دکمه صندوق عقبو زدم باز شد گفتم:برو بردار!

رفت عقب ماشین!

علی سری تکون داد و گفت:اووف چه بد اخلاق!

من:مگه تو ندید بدیدی زل زدی تو یقه دختره؟

یه تای ابروشو داد بالا و گفت:حالا که کاری به کارش نداری اینه وقتی کاری به کارش داشته باشی چی میشه!

یه چشم غره غضبناک تحویلش دادم!

زد روس شونمو گفت:خب دیگه من میرم!

لبخندی زدم و گفتم:باشه فقط این چند روز بیا و برو ممکنه بابام هنوز مشکوک باشه!

_:باشه !

باهاش دست دادم و گفتم:خیلی لطف کردی. زیر چشمی نگاهی به اوا کرد و گفت:امیدوارم ارزششو داشته باشه!

اوا با چمدون اومد سمت ما علی بهش گفت:خداحافظ آوا خانوم!

اوا سرشو تکون داد و هیچی نگفت!

بعد با هم رفتیم سمت در باهاش خداحافظی کردم و درو بستم !اوا داشت میرفت بالا!یه نگاه بهش کردم و رفتم تا چمدون خودمو بردارم!

وارد خونه که شدم صدای زنگ تلفنم در اومد امیر بود جواب دادم:سلام!

_:سلام! رسیدی؟

من:اره رسیدم!چی شد میاریش؟

_:اره شب منتظرم باش!

لبخند زدم پس بالاخره کارم شروع شد.گفتم:باشه ساعت 10 منتظرم!

_:باشه

من:خب دیگه من خستم میخوام برم استراحت کنم شب میبینمت!

_:اوکی خدافظ!



گوشی رو قطع کردم و رفتم سمت اتاقم لباسامو عوض کردم و رفتم سمت تخت خوابم!


romangram.com | @romangram_com