#دختری_که_من_باشم_پارت_44
ابروهاشو داد بالا و گفت:پس چی؟
لبخند شیطنت امیزی زدم و گفتم:برات یه فکر دیگه دارم!
_:مثلا؟
دستمو گذاشتم زیر چونمو و گفتم:حالا بذا بعد از شام سر فرصت بهت میگم!
مشکوک نگاهم کرد.
من:مغزت منحرفه ها!
_:وقتی با ادمای منحرف سر و کار دارم نا خوداگاه پشت پزانتز ذهنم یه منفی میاد!
من:نترس راحت باش!گفتم که با سیبیلوها کاری ندارم!
لباشو جمع کرد زیر بینیشو و گفت:تو چرا گیر دای به سیبیلای من؟بابا اینا که زیاد نیست!یه جوری میگی انگار سیبیل چخماقی درست کردم واسه خودم!
کارم تموم شد سوسیسا رو ریختم تو بشقاب و گذاشتم رو میز و گفتم:هر چی میخوای از تو یخچال بردار من یه دقیقه کار دارم!
اومد تو اشپزخونه و گفت:چی کار داری؟
گوشیمو از تو جیبم در اوردم و گفتم:فوضولو بردن جهنم گفت هیزمش تره!
نفسشو فوت کرد ورفت سمت یخچالو و گفت:خونه خودمه دیگه!؟ راحت باشم؟
خندیدم و گفتم:اره هر چی خواستی بردار بچه پر رو!
شماره بابا رو گرفتم و رفتم تو اتاق . چند بار بوق خورد بالاخره جواب داد باید یه جوری بهش یه دستی میزدم تا خودش لو بده اون بوده که پلیسو خبر کرده یا نه؟!
گوشی رو که جواب داد گفتم:مگه نگفتم بیخیال پلیس شو؟
صداشو صاف کرد و گفت:علیک سلام پسرم ! چه عجب از این طرفا کم پیدایی!
من:چرا زنگ زدی اوا رو ببرن!
_:پس اومده گزارش داده! اون روز که میگفت من کارو به پسر شما ندارم!
من:میفهمی چی کار کردی؟یه دختر تنها و بی دفاع رو چرا تو درد سر می ندازی؟
_:حالا چی شده سنگ اونو به سینه میزنی؟
من:بابا بذار یه چیزی بهت بگم تو زندگی من دخالت نکن !به کارای منم کاری نداشته باش و گرنه دیگه پسری به اسم مهران نداری.
اینو گفتم و گوشی رو قطع کردم!
دختر بیچاره به خاطر بابای من همون یه نیمچه سر پناهشم از دست داده بود.
لباسامو عوض کردم و از اتاق اومدم بیرون دیدم چهار زانو نشسته رو اپن و داره غذاشو میخوره!
خندیدم! دلم براش میسوخت از این همه تنهایی و بی کسی اون !خیلی سر سخت تر از اونی بود که باید باشه!
دستامو کردم تو جیب شلوار گرم کنمو گفتم:چرا اونجا نشستی؟
همون طور که ساندویجشو دو لپی میخورد گفت:راحتم!
رفتم پشت میز تو اشپز خونه نشستم و گفتم:کار بابام بود!
سرشو تکون داد و گفت:من که گفتم!
من:نمیتونی دیگه برگردی خونت اذیتت میکنه!
romangram.com | @romangram_com