#دختری_که_من_باشم_پارت_2



صدای ناله خفیفی از تو اتاق شنیدم دست از غذا خوردن کشیدم بر عکس صدای زمختی که تو کوچه داشت از صدای ناله هاش میشد تشخیص داد که دختره!

از جام بلند شدم و رفتم تو اتاق

دستشو گذاشته بود رو بخیه هاشو از درد به خودش میپیچید!

رفتم کنار تخت و گفتم:اروم باش چاقو خوردی!

با شنیدن صدای من یه دفعه برگشت سمتم و در حالی که سعی میکرد دردشو پنهان کنه گفت:تو کی هستی؟

به اطرافش نگاه کرد و ادامکه داد: منو کجا اوردی؟

خواست سمتم حمله ور شه اما درد بهش اجازه نداد!

دستشو گذاشت رو شکمشو اخ بلندی گفت!

از جام بلند شدم که براش ارامبخش بیارم با صدای عصبی گفت :جوابمو ندای!

دختره پر رو هیچکس تا حالا جرات نکرده بود با من اینجوری حرف بزنه! با صدایی عصبی تر از خودش گفتم:بهت لطف کردم نذاشتم بمیری طلب کارم هستی؟

با این که دردش شدید بود ولی کوتاه نمی اومد نیم خیز شد و گفت:مگه من گفتم نجاتم بده؟میذاشتی میمردم!ببین اقا من نه اعضای بدنم سالمه نه کسی رو دارم که بخواد واسم پول بده نمیدونم چرا منو اوردی اینجا! یه ذره به دورو برش نگاه کرد و ادامه داد:ولی زدی به کاهدون!

از تفکرش خندم گرفت. سری با تاسف تکون دادم و گفتم:ببین دختر جون اگه یه نگاه به اطرافت بندازی میفهمی من اصلا به اون چندرغاز پولی که تو داری ازش حرف میزنی احتیاجی ندارم!

با این حرفم چشماش گرد تر شد خودشو جمع کرد و صداشو کلفت کرد و گفت:کی گفته من دخترم؟

خنده هام به قهقهه تبدیل شد.

اخمی کرد و گفت:کوفت!من پسرم!

سرمو تکون دادم و چشمکی بهش زدم و گفتم:ولی من مطمئنم دختری!

جیغ خفیفی کشید و خواست از جاش بلند شه که رفتم جلو و گرفتمش با حرص گفت:ولم کن!

همون طور که میخندیدم گفتم:اروم باش من که چیزی نگفتم

زل زد تو چشمامو با نفرت گفت:اشتباه گرفتی من از اوناش نیستم! ولم کن برم!

وای خدایا این چی میگه بعد عمری خواستیم یه کمکی در راه خدا کرده باشیم!

زل زدم رو سیبیلاش و گفتم:اره میدونم از قیافت معلومه!

همون طور که دستو پا میزد گفت:پس واسه چی منو اوردی خونت؟ولم کن ولم کن میخوام برم!

چشماشو بست و با صدای بلندی تو گوشم گفت:آآآآییی!

گفتم:چی شدی؟

نگاه کردم دیدم داره از زخمش خون میاد!

از درد اروم گرفت دوباره بتادین و بانداژ برداشتم و گفتم:حالا بببین میتونی خودتو بکشی گ*ن*ا*هت بیفته گردن من یا نه!

تکیه داد به تخت و گفت:خیلی درد میکنه تورو خدا یه کاری کن!

بتادینو ریختم روش جیغش رفت هوا. یه ذره دستمو نگه داشتم تا خونش بند بیاد. از فرط درد بی حال شده بود.

از جام بلند شدم و گفتم:میرم مسکن بیارم!

با صدای گرفته ای گفت:نمیخواد!

romangram.com | @romangram_com