#دختری_که_من_باشم_پارت_159


طبق اون چیزی که این چند باز ازش دیده بودم دکمه کنار گوشیش رو فشار دادم صفحه عکس خودش باز شد رفتم یه گوشه طوری که حواسشو پرت نکنم چند تا عکس ازش گرفتم!





نمازش داشت تموم میشد من همچنان داشتم جامو تنظیم میکردم که یه عکس دیگه ازش بگیرم. یه دفعه از جاش بلند شد و خیز برداشت سمتم تا اومدم به خودم بجنبم دیدم بازوش دور گردنم پیچیده!

گوشی رو با اون دستش ازم گرفت و گذاشت تو جیبش دستمو گذاشته بودم رو کمرش و به جلو هولش میدادم تا ولم کنه ولی حلقه دستشو محکم تر کرد حس میکردم درم خفه میشم!

با دستش موهامو ریخت به همو گفت:دختر مگه من اثار باستانیم!هی چیک چیک ازم عکس میندازی؟

سرمو کج کردم و گفتم:ولم کن!

_:اگه نکنم؟

مچ دستشو گرفتم تا دستشو باز کنم فایده نداشت. بدون توجه به حرفی که من زدم گفت:تو کی عکس گرفتن با گوشی منو یاد گرفتی؟!

همون طور که مچ دستش کلنجار میرفتم گفتم:خب دیدم یاد گرفتم!

باز دست کشید تو موهامو گفت:ای کلک!

_:خفم کردی!

موهامو که بین انگشتاش بود کشید و گفت:باید تنبیه بشی!

من:آی آی آی موهامو کندی!

_:نه جنسش خوبه به این راحتیا نمیکنه!

حرصم گرفته بود یه فکری به سرم زد دوتا انگشت اشارمو صاف کردم یه دفعه فشار دادم رو پهلوش!

عین برق گرفته ها سه متر پرید اون طرف!

من که سرم ازاد شده بود در حالی که گردنمو با دستم ماساژ میدادم لبخند پیروز مندانه ای نثارش کردم.

دوباره خیز برداشت سمتم انگشتاتمو بالا اوردم و گفتم:بیای جلو با اینا طرفی!

بدون توجه به حرفم اومد سمتم منم بی هوا شروع کردم به قلقلک دادنش .

تا به حال ندیده بودم مردی اینقد قلقلکی باشه!

دیگه داشت به غلط کردن می افتاد که یه دفعه چشماش برق زد یه نگاهی به من کرد باعث شد یه قدم برم عقب این که تو ذهنش چی داشت میگذشت رو فقط خدا میدونست.

خندید شکمشو سفت کرد دیگه برخورد انگشتام روش اثر نداشت همین که خواستم از دستش در برم پام از عقب لیز خورد تنها چیزی که اون لحظه دستم بهش بند میشد یقه مهران بود. همزامان با گرفتن یقش دستاشو دور کمرم حلقه کرد و منو کشید تو ب*غ*لش!

چشمامو بستم با خیال راحت یه نفس عمیق کشیدم.اگه منو نمیگرفت صد در صد ضربه مغزی میشدم.

دستمامو گذاشتم رو سینش و گفتم:ممنون!

خواستم برم عقب ولم نکرد!

با تعجب نگاهش کردم و گفتم:مهران! ممنون!

چشماشو بسته بود.



*


romangram.com | @romangram_com